دوشنبه 87 آبان 13 , ساعت 12:15 عصر
خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیاندیشم، میتوانم همه چیز را در یک روز بهدست آورم.
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم روز و شب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
دوستم داشته باش دوستم داشته باش
من به آن می ارزم که به من تکیه کنی گل ِ اطمینان را تو به من هدیه کنی
من به آن می ارزم که در این قربانگاه تو به دادم برسی تو نجاتم بدهی از غمِ بی هم نفسی
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم
تو به آن می ارزی که اسیر تو شوم و به یُمن نَفَسَت آنقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم
تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم روز و شب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]